دیروز به زیارت اهل قبور رفتیم و من به دلیلِ اینکه سالها بود سرِ خاکِ پدربزرگم ، که خدایش بیامرزد ، نرفته بودم یجور حسِ غریب داشتم . اما وَرای آن حسِ غریب که با مقدار زیادی دلتنگی همراه بود ، یک نوع احساس عجیب دیگه هم بود که برایم تازگی داشت ، حسِ حضورِ پدربزرگم زمانی که بر سرِ مزارش فاتحه میخواندم ، در واقع احساس میکردم آنجا حاضر است ! شاید چون خیلی دلتنگش بودم به این حس دچار شدم (؟) یا شاید چون خیلی وقت بود بر سرِ مزارش نرفته بودم (؟) هرچه که بود برایم تازگی داشت و باعث شد یادِ خوابی که چندوقت پیش دیده بودم بیافتم .
خُب در این سالهای اخیر من به دلیل برخوردهای ریاکارانه و مُزوّرانهی مؤمنین ، آنها که میشناختم و میشناسم ، نسبت به مذهب حالتِ شک و شُبهه پیدا کردم و نسبت به مذهبیون حالت بیزاری و بیاعتمادی ، یعنی با خودم میگفتم اگر خروجیِ دین و ایمان (اسلامِ شیعی ، که اخیراً با ت هم قاطی شده) چنین آدمهایی هستند پس قطعاً یه جای کار ایراد دارد ! و از آنجا که تعلقات مذهبی داشتم و حقیقت ماجرا برایم مهم بود ، بنابراین سعی کردم بواسطه مطالعات شخصی و تحقیقاتِ نه چندان حرفهای در ادیان و مذاهب مختلف دقیق شوم تا سرانجام برایم روشن شود که واقعاً جریان از چه قرار است ! . نتیجه اما تا به امروز اینگونه بوده است که من هنوز هم قلباً به خدا ، یا آن نوع قدرتِ هوشمند و توانایی که این سیستم باشکوهِ زنده و پیچیده را با این عظمت و دقت آفریده است ایمان دارم ؛ (اما هنوز هم به مؤمنین و عُلمای کاسب ادیان مشکوکم !) این باور قلبیِ من است و نه آن نوع یقین که از راهِ اثباتِ عقلی و تجربی به آن رسیده باشم . با این اوصاف ، باید بگم که من اتفاقاً آن خالق دانا را که از راهِ قلب و نه عقل شناختهام به شکلی صادقانه و با نوعی خلوصِ نیت دوست دارم ، حالا اگر نگیم میپرستم ، اما یه حسی مثل حسِ پرستش نسبت به آن در قلبم حس میکنم که نیازی به توضیح بیشتر دربارهش نمیبینم . این از باور امروز من نسبت به خدا .
اما دربارهی ادیان ، خصوصاً ادیانِ سامی ، وقتی که صحبت از روح ، بهشت ، جهنم ، روز داوری و غیره . میشود من همچنان ناخودآگاه گارد گرفته و در لاکِ دفاعی فرو میروم ، ایضاً تمایل دارم از درِ حاشا و ردّ بنیان و مبانیِ حقوقی و اخلاقی آن ادیان وارد شده و با شک و تردید به سیستمِ عقیدتی مؤمنان (کاسبان) به آن ادیان بنگرم ! حالا نمیدونم این آیا ریشه در تجربهی شخصیِ ناخوشایندِ من در برخورد با مؤمنان به ادیان ابراهیمی دارد ، که باعث ایجاد نوعی بدبینیِ مزمن در من شده است (؟) طوریکه از اساس صداقتِ بنیانگذاران و باورمندانِ این تشکیلاتِ الهیاتی را نمیتوانم بپذیرم ، یا اینکه . (؟)
به هر حال قصدم از بیان این حرفها این است که بگویم با این سابقهی پر فراز و نشیبِ جستجوی حقیقت ماجرا دربارهی خداوند در پیشینهی من و ردّ لجوجانهی ادعاهای علمای دینی و مذهبی مبنی بر زندگیِ بعد از مرگ ، وجود روح ، بهشت ، جهنم و . که خواه ناخواه باعث ایجاد مشغولیت ذهنی در من شده است ، آن شب خوابِ یک پیامآور (؟) را دیدم ، پدیدهای ناشناس و ناآشنا که در رؤیا با حالتِ توبیخ و تهدید سعی داشت وجود روح و زندگی بعد از مرگ را به من اثبات کرده و من را وادار به پذیرشِ مقولهی زندگیِ بعد از مرگ کند ! . از شرح جزئیات عجیب ماجرا میگذرم ، اما آن خواب چنان تأثیرِ عمیقی در من گذاشت و باعث ایجاد چنان وحشتی در من شد که وقتی از ترس و با حالت ندامتِ عمیق و خالصانه از خواب پریدم ، یادم میاد داشتم میگفتم : خدایا غلط کردم !! ممکنه الآن که اینهارو مینویسم خندهدار به نظر بیاید ، اما در واقع ، در آن شب ، بعد از دیدن آن کابوس اثرگذار به نظرم طبیعیترین جملهای بود که میتوانستم به زبان بیاورم ! .
خلاصه از آن شب به بعد ، دُرسته که اون فقط یک خواب بود ، سعی میکنم وقتی دارم دربارهی روح و زندگی بعد از مرگ حرف میزنم ، یا حتی فکر میکنم ، کمی محتاطتر باشم ! چون به هر حال ما هرچقدر هم که دربارهی طبیعت و علوم بدانیم ، باز بسیاری از مسائل (ماوراءالطبیعه) هستند که هنوز نمیدانیم و چه خوب است که ذهنِ خود را دربارهی مجهولات و نادانستهها باز بگذاریم ، حتی اگر مثل من با بدبینیِ مزمن به شک و شبهه دچار شده باشیم .
اما حسی که دیروز بر سرِ مزارِ پدربزرگم تجربه کردم به شکل عجیبی آن خواب را دوباره به یادم آورد و حالا تمام اینها باعث شده کمی احساسِ گیجی و سردرگمی کنم . و این حس که در نهایت در برابر مرگ ، همهی ما به شکلِ مأیوس کنندهای تنها ، شکننده و بیدفاعیم ؛ و ایکاش بفهمیم که این دنیا واقعاً ارزش اینهمه ظلم و جور را که انسانها در حق هم میکنند ندارد . نمیخوام درس اخلاق بدم ، فقط حسی را که تجربه کردم به اشتراک میگذارم !
درباره این سایت