Ocr



درباره‌ی سیل و حوادث اخیر ، عمیقاً متأسفم و امیدوارم خداوند به بازماندگان آنها که رفته‌اند صبر دهد . در واقع سیل و زله و حوادثی از این دست ، اتفاقاتی هستند که همه جا و برای اکثر جوامع پیش می‌آید و باعث ایجاد خرابی و مرگ و میر می‌شود ؛ اما چیزی که بین حاکمان کشورهای مختلف در مواجهه با مقولاتی از این‌دست تمایز ایجاد می‌کند نوع برخوردِ سازنده‌ی مسئولان مربوطه در زمان حادثه و بعد از حادثه است . که به نوعی باعث اعتبار بخشیدن به آن سیستم و گردانندگان آن حکومت می‌گردد ! البته داشتن برنامه (قبل از بروز حوادث) برای به حداقل رساندن خسارات در برابر بحران‌ها نیز می‌تواند جزو گزینه‌های اعتبارآور باشد !
اما برخورد حکومت و دولت ما در برابر بلایای طبیعی در این چندسالِ اخیر چگونه بوده است ؟
یک مثال زله‌ی کرمانشاه است که بعد از گذشت ماه‌ها هنوز هم بسیاری از هموطنان بی‌سرپناه هستند ، در زمان بروز فاجعه هم این مردم بودند که بسیج شدند برای کمک و تأمین اعتبار برای ساخت و سازهای بعد . بنابراین در این چند سال اخیر ، ما شاهدیم که هر وقت ما با پدیده‌هایی مثل بلایای طبیعی ، مواجه می‌شویم بجای حضورِ مؤثر مسئولین مربوطه که وظیفه‌شون مدیریت وضعیت است ، شاهد حضورِ اغلب نمایشیِ برخی اشخاصِ مشهور یا اُرگان‌های مختلف هستیم که انگار قصد دارند در غیبت آزاردهنده‌ی دولت و مدیرانِ مربوطه ، وظیفه‌ی آن مسئولان را با سر و صدا به دوش بکشند و با اینکار علاوه بر مخدوش کردن چهره‌ی دولت (که نماینده‌ی انتخاب مردم است) برای خود یا تفکرِ حزبی و جناحی خود اعتبار خریده تا در وقتِ مقتضی از آن استفاده ببرند (؟) که به نظر من می‌شود مصداق آن مثل معروفِ "از آبِ گِل‌آلود ماهی گرفتن !". البته من قصد نیت‌خوانی ندارم ، قطعاً بسیاری در این بین هستند که دلسوز مردم هستند و به قصد کمک ، صادقانه از وقت و انرژی‌شون و گاهاً مال‌شون برای آسیب‌دیدگان هزینه می‌کنند که بسیار هم عالی ، فقط سؤال این است که پس دولت این وسط چیکاره است ؟ اگر دولت یا حکومتی نتواند در اینگونه مواقع از ملت حمایت و پشتیبانی کند ، پس واقعاً کِی و در کدامین حالت قصد دارد وظایف‌ش را انجام دهد و در مشکلات ورود کند ؟! اگر قرار است مردم هم آسیب‌دیده‌ی ماجرا باشند هم یاری‌رسان ، پس آن بودجه و اعتباراتی که دولت بابت چنین اموری دریافت می‌کند مستقیم به خود مردم بدهید تا خودشان خودشان را مدیریت کنند و با تهیه‌ی مومات لازم در وقت حادثه ، در کوتاه‌ترین زمان ممکن فاجعه را مهار کنند ، یا با آموزش دیدن و مقاوم‌سازی منازلشون ، قبل از وقوع حادثه از خسارت دیدن بیشتر پیشگیری کنند .
در توئیتی از آقای محمود صادقی دیدم که از رئیس جمهور و وزیر کشورش خواسته بود که : ". توضیح دهد چرا بخش زیادی از اعتبارات حوادث غیرمترقبه سازمان مدیریت بحران صرف امور جاری شده است ؟!" که به نظرم سؤال خوبی است ! و البته این را هم اضافه کنم که اگر دست مردم برای یک انتخابات آزاد که امکانِ مشارکت به تمامی تفکرات و جریان‌های فکری را می‌داد باز بود ، قطعاً انتخاب مردم این نبود .
حکومتی که در خصوصی‌ترین امور مردم به خودش اجازه‌ی مداخله می‌دهد ، همه چیز اعم از جشن‌های خصوصی و عمومی ، دسترسی آزاد به اینترنت و اطلاعات ، نوع خوراک و پوشاک و . را کنترل می‌کند و خود را دربرابر آن امور مسئول می‌داند و به اسم ساختن آخرت مردم دنیای آنها را به جهنم تبدیل کرده است ، در اموری مثل امدادرسانی و اسکان دادن آسیب‌دیدگانی که قربانی بلایای طبیعی شده‌اند مسئولیت قبول نمی‌کند یا به سختی مسئولیت قبول می‌کند ، به زبان ساده‌تر آنجا که باید باشد نیست و آنجا که نباید باشد به شکل آزاردهنده‌ای هست ! بنابراین عجیب نیست که مردم به این حاکمان بدبین و بی‌اعتماد هستند طوریکه بعضاً حتی بروز این بلایای طبیعی را هم از چشم اصحابِ قدرت می‌بینند !
خُب البته من نمی‌گویم که حاکمیت در بُروزِ سیل ، زله ، طوفانِ شن و دیگر بلایای طبیعی به صورت مستقیم و به منظور گرفتار کردن مردم دست دارد ، چیزیکه در محافلِ خصوصی از خلال صحبت‌های افراد استنباط می‌شود ! که نشان از عمق بی‌اعتمادی مردم به تشکیلاتِ حکومتی و دولتی مملکت دارد . (البته می‌شود در اینباره بحث کرد که : غیرِ مستقیم شاید حاکمیت مقصر شماره‌ی یک باشد ، بواسطه‌ی مدیریت غیرِحرفه‌ای و نگاهِ آزمندانه و از روی حرص و طمع به منابع طبیعی که باعث نابودی طبیعت و محیط‌زیست شده است ، که جا دارد کارشناسانِ امر به آن بپردازند ، اگر مافیاهایِ ذینفع بهشون مهلت اظهار نظر بدهند !) . اما بواقع ، شاید غیرِمنطقی باشد (؟!!) ولی برای من هم یجورایی سؤال شده که چطور از وقتی که سپاه علی‌رغم کارشکنی‌های پیدا و پنهانِ ا در جنگ سوریه با کمک روسیه پیروز شد و در تِ داخلی با فریب خوردن مردم از تشکیلاتِ رسانه‌ای فارسی زبانِ آمریکایی و انگلیسی (شعبه‌ی بین‌المللی رسانه‌های ا) شکست خورد ، ما در این چند سال اخیر بصورتِ سراسری و به شکلِ موضوعی در مملکت با انواع بلایای طبیعی مواجه هستیم ؟! یک سال کل مملکت زله میاد ! . یک سال کل کشور را طوفان شن در بر می‌گیرد . امسال هم که از شمال تا جنوب کشور را سیل برداشته است !
آیا این نوع نگاه به جریان ، و ربط دادن هرچه بلا و مصیبت به دست‌های پنهانِ حاکمیت که نشان داده اگر دشمن مردم نیستند ، دوست آنها هم نیستند ، برای اذهان بدبین ملتی که ظرف دو سال به اسم خصوصی‌سازی و آزاد کردن قیمت‌ها ، سرمایه و دارایی‌هاشون نصف شده و ۵۰ درصد فقیرتر شده‌اند عجیب است ؟ اینکه تمام این بلایای طبیعیِ یجورایی غیرِطبیعی را از چشم حاکمیتی ببینند که در طول این چهل سال غیر از توهین ، تحقیر ، خیانت و ناکارآمدی حرکتِ قابل دفاعی ، حداقل به نسبت امکاناتی که از آن بهره‌مند بوده‌اند ، از ایشان ندیده‌اند .
مجموعه‌ی حاکمیتی پُر از تناقض و ناکارآمدی که هزینه‌ی جنگ قدرت و اختلافات درون گروهی و درون جناحی‌ش رو از جیب مردم پرداخت می‌کند ، چه در عرصه‌ی داخلی و چه در عرصه‌ی خارجی ، اما آنجا که باید مسئولیت خودش را در قبال مردم و مشکلات مردم بپذیرد از انجام مسئولیت شانه خالی می‌کند و با منت گذاشتن سر ملت طوری رفتار می‌کند که انگار برای رضای خدا دارد کار انجام می‌دهد !! آقاجان اگر در کشور سیل اومد ، زله اومد یا هر بلای طبیعی دیگری . شما به عنوان مسئول موظفی که رسیدگی کنی ، وظیفه‌ته ! برای اینکار پول می‌گیری و از انواع و اقسام امتیازات و رانت‌های مختلف برخوردار می‌شوی تا اموری از ایندست را حل و فصل کنی ! حالا اینکه شما این پُست و منصب‌ها را با لطایف‌الحیلی غصب کرده‌اید و به اهلش اجازه‌ی کار کردن نمی‌دهید دلیل بر این نیست که می‌توانید با شرمنده کردن مردمِ مصیبت دیده بواسطه‌ی خدم و حشمِ دست‌بوسِ‌تون یا به هر وسیله‌ی آزار دهنده‌ی دیگری ، برای خودتون وجاهت و مقبولیت بخرید !
روی سخنم در این مقال ، حزب یا جناح خاصی نیست ، بلکه یک نگاه کلی به مجموعه‌ی حاکمیت ، دولت و جمیع‌الاجمعین متصل به این مجموعه و تشکیلات دارم که همواره با شانه‌خالی کردن از بار مسئولیت در قبال مردم طوری رفتار می‌کنند که انگار ملت به آنها بدهکارند ! هرجای دیگه اگر بود ، مسئول مربوطه اگر از پسِ کارش برنمی‌اومد از کار برکنار می‌شد یا اگر بواسطه‌ی ناکارآمدی موجب مرگ کسی می‌شد حتماً مجازات می‌شد ! اینجا اما انگار گناهکار مردم هستند که بلا سرشون اومده و باید مجازات بشوند !
مردم به شما بدهکار نیستند !

متوجه شدم که هر یک سالِ شمسی مِنهای (تقریباً) ۱۸ روز ، مساوی است با یک سالِ قمری ! بنابراین تقریباً هر بیست سالِ شمسی ، به عبارتی بیست و یک سالِ قمری خواهد بود ، پس اگر شما با تقویم شمسی ۲۰ ساله باشید موازای با همان دوره در تقویم قمری یک سال بر عمر شما افزوده خواهد شد و شما یک ۲۱ ساله به حساب می‌آیید .
یا اگر با ذکر مثال بخواهم توضیح بدهم : اگر شما اول شهریور ۱۳۰۰ شمسی متولد شوید که برابر است با ۱۸ ذیحجه ۱۳۳۹ قمری ، چهل سال بعد به تاریخ شمسی (اول شهریور ۱۳۴۰ ش) شما یک فرد چهل ساله هستید ، اما به تاریخ قمری (یازده ربیع‌الاول ۱۳۸۱ ق) یک فرد چهل و دو ساله خواهید بود !
خیلی جالبه ها !
محاسبه‌ش برای من البته کمی گیج کننده است و قطعاً محاسبات من دقیق و خالی از اِشکال نیست ، اما احتمالاً چون در تقویم قمری تعداد روزهای هر ماهِ سال کمتر از تعداد روزهای هر ماه در تقویم شمسی است ، هر ماهِ قمری اغلب ۲۹ روز دارد ، بنابراین یک سالِ قمری قاعدتاً باید روزهای کمتری از ۳۶۵ روز متعارف در یک سالِ شمسی داشته باشد (؟) که این کسری با اضافه شدن یک سال قمری در هر دوره‌ی ۲۰ ساله‌ی شمسی به نوعی در تقویم قمری جبران می‌شود ، در نتیجه بر این مبنا یک ۲۰ ساله بر اساس تقویم شمسی به یک ۲۱ ساله در تقویم قمری تبدیل می‌شود (؟!)

دیروز به زیارت اهل قبور رفتیم و من به دلیلِ اینکه سالها بود سرِ خاکِ پدربزرگم ، که خدایش بیامرزد ، نرفته بودم یجور حسِ غریب داشتم . اما وَرای آن حسِ غریب که با مقدار زیادی دلتنگی همراه بود ، یک نوع احساس عجیب دیگه هم بود که برایم تازگی داشت ، حسِ حضورِ پدربزرگم زمانی که بر سرِ مزارش فاتحه می‌خواندم ، در واقع احساس می‌کردم آنجا حاضر است ! شاید چون خیلی دلتنگش بودم به این حس دچار شدم (؟) یا شاید چون خیلی وقت بود بر سرِ مزارش نرفته بودم (؟) هرچه که بود برایم تازگی داشت و باعث شد یادِ خوابی که چندوقت پیش دیده بودم بیافتم .
خُب در این سال‌های اخیر من به دلیل برخوردهای ریاکارانه و مُزوّرانه‌ی مؤمنین ، آنها که می‌شناختم و می‌شناسم ، نسبت به مذهب حالتِ شک و شُبهه پیدا کردم و نسبت به مذهبیون حالت بیزاری و بی‌اعتمادی ، یعنی با خودم می‌گفتم اگر خروجیِ دین و ایمان (اسلامِ شیعی ، که اخیراً با ت هم قاطی شده) چنین آدم‌هایی هستند پس قطعاً یه جای کار ایراد دارد ! و از آنجا که تعلقات مذهبی داشتم و حقیقت ماجرا برایم مهم بود ، بنابراین سعی کردم بواسطه مطالعات شخصی و تحقیقاتِ نه چندان حرفه‌ای در ادیان و مذاهب مختلف دقیق شوم تا سرانجام برایم روشن شود که واقعاً جریان از چه قرار است ! . نتیجه اما تا به امروز اینگونه بوده است که من هنوز هم قلباً به خدا ، یا آن نوع قدرتِ هوشمند و توانایی که این سیستم باشکوهِ زنده‌ و پیچیده را با این عظمت و دقت آفریده است ایمان دارم ؛ (اما هنوز هم به مؤمنین و عُلمای کاسب ادیان مشکوکم !) این باور قلبیِ من است و نه آن نوع یقین که از راهِ اثباتِ عقلی و تجربی به آن رسیده باشم . با این اوصاف ، باید بگم که من اتفاقاً آن خالق دانا را که از راهِ قلب و نه عقل شناخته‌ام به شکلی صادقانه و با نوعی خلوصِ نیت دوست دارم ، حالا اگر نگیم می‌پرستم ، اما یه حسی مثل حسِ پرستش نسبت به آن در قلبم حس می‌کنم که نیازی به توضیح بیشتر درباره‌ش نمی‌بینم . این از باور امروز من نسبت به خدا .
اما درباره‌ی ادیان ، خصوصاً ادیانِ سامی ، وقتی که صحبت از روح ، بهشت ، جهنم ، روز داوری و غیره . می‌شود من همچنان ناخودآگاه گارد گرفته و در لاکِ دفاعی فرو می‌روم ، ایضاً تمایل دارم از درِ حاشا و ردّ بنیان و مبانیِ حقوقی و اخلاقی آن ادیان وارد شده و با شک و تردید به سیستمِ عقیدتی مؤمنان (کاسبان) به آن ادیان بنگرم ! حالا نمی‌دونم این آیا ریشه در تجربه‌ی شخصیِ ناخوشایندِ من در برخورد با مؤمنان به ادیان ابراهیمی دارد ، که باعث ایجاد نوعی بدبینیِ مزمن در من شده است (؟) طوریکه از اساس صداقتِ بنیانگذاران و باورمندانِ این تشکیلاتِ الهیاتی را نمی‌توانم بپذیرم ، یا اینکه . (؟)
به هر حال قصدم از بیان این حرف‌ها این است که بگویم با این سابقه‌ی پر فراز و نشیبِ جستجوی حقیقت ماجرا درباره‌ی خداوند در پیشینه‌ی من و ردّ لجوجانه‌ی ادعاهای علمای دینی و مذهبی مبنی بر زندگیِ بعد از مرگ ، وجود روح ، بهشت ، جهنم و . که خواه ناخواه باعث ایجاد مشغولیت ذهنی در من شده است ، آن شب خوابِ یک پیام‌آور (؟) را دیدم ، پدیده‌ای ناشناس و ناآشنا که در رؤیا با حالتِ توبیخ و تهدید سعی داشت وجود روح و زندگی بعد از مرگ را به من اثبات کرده و من را وادار به پذیرشِ مقوله‌ی زندگیِ بعد از مرگ کند ! . از شرح جزئیات عجیب ماجرا می‌گذرم ، اما آن خواب چنان تأثیرِ عمیقی در من گذاشت و باعث ایجاد چنان وحشتی در من شد که وقتی از ترس و با حالت ندامتِ عمیق و خالصانه از خواب پریدم ، یادم میاد داشتم می‌گفتم : خدایا غلط کردم !! ممکنه الآن که اینهارو می‌نویسم خنده‌دار به نظر بیاید ، اما در واقع ، در آن شب ، بعد از دیدن آن کابوس اثرگذار به نظرم طبیعی‌ترین جمله‌ای بود که می‌توانستم به زبان بیاورم ! .
خلاصه از آن شب به بعد ، دُرسته که اون فقط یک خواب بود ، سعی می‌کنم وقتی دارم درباره‌ی روح و زندگی بعد از مرگ حرف می‌زنم ، یا حتی فکر می‌کنم ، کمی محتاط‌تر باشم ! چون به هر حال ما هرچقدر هم که درباره‌‌ی طبیعت و علوم بدانیم ، باز بسیاری از مسائل (ماوراءالطبیعه) هستند که هنوز نمی‌دانیم و چه خوب است که ذهنِ خود را درباره‌ی مجهولات و نادانسته‌ها باز بگذاریم ، حتی اگر مثل من با بدبینیِ مزمن به شک و شبهه دچار شده باشیم .
اما حسی که دیروز بر سرِ مزارِ پدربزرگم تجربه‌ کردم به شکل عجیبی آن خواب را دوباره به یادم آورد و حالا تمام اینها باعث شده کمی احساسِ گیجی و سردرگمی کنم . و این حس که در نهایت در برابر مرگ ، همه‌ی ما به شکلِ مأیوس کننده‌ای تنها ، شکننده و بی‌دفاعیم ؛ و ایکاش بفهمیم که این دنیا واقعاً ارزش اینهمه ظلم و جور را که انسانها در حق هم می‌کنند ندارد . نمی‌خوام درس اخلاق بدم ، فقط حسی را که تجربه کردم به اشتراک می‌گذارم !


دیروز صبح با صدای سازِ سُرنا و دُهل آغاز شد و شب با صدای رقص و پایکوبی ، و آتش‌بازیِ اهالی شهرک که یک چهارشنبه‌سوریِ غرق در نور و آتش را به شکلی کاملاً سرخوشانه جشن گرفتند ، پایان یافت .
حتی منِ ناشی هم دو تا فشفشه روشن کردم و از اونجا که بار اولم بود و آن فشفشه‌ها خدایی کارشون درست بود ! باید بگم که کُلی حال کردم :)) یعنی فکر نمی‌کردم روشن کردن فشفشه و فاعلِ آتش‌بازی بودن به خودیِ خود اینقدر جالب باشه !! و مورد هیجان‌انگیز دیگر برای من آتش‌بازی یکی از همسایه‌ها بود ، که از آنجا که خونه‌شون نزدیک خونه‌ی ما است و از آنجا که ما در طبقاتِ بالا ساکن هستیم ، وقتی پشتِ‌سرِ هم حدودِ ده بیست تا از آن فشفشه‌ها ، که به شکلِ گوی‌های رنگی در آسمان منفجر شده و بصورت ذرّاتِ نورانی می‌درخشند (اسمشون رو نمی‌دونم (؟)) را به آسمان پرتاب کرد ، تمام آن منوّرهای رنگارنگ (اغلب سبز) چند متر جلوتر از پنجره‌ی اتاق من شروع به درخشش کرد ، انگار که یک آتش‌بازی اختصاصی فقط برای من ترتیب داده باشند ! تنها در چند متریِ من ، در برابرِ نگاهِ مشتاقم رقص نورهای درخشانِ سبز و قرمز و طلایی به شکلِ احجامِ مُدور و کُروی . برای حدود چهار پنج دقیقه‌ اجرا شد ! واقعاً م بود . فاصله‌ی من با آن حجم باشکوه و درخشان از نور و رنگ خیلی کم بود که همین هیجانش رو چند برابر می‌کرد . بَسی لذّت بردم ! بواقع دَمِ همسایه‌مون گرم ، که احتمالاً بدونِ اینکه آگاه باشد باعث ایجاد چنان حظّ بصری‌ِ به یاد ماندنی در من شد !
اما امروز ، تا چند ساعت دیگه سال تحویل میشه و من مطابق معمولِ هر سال ، با تفألی بر دیوانِ حافظِ شیرین سخن به پیشواز سالِ نو می‌روم ، و این غزلی که قسمت‌هایی از آن را در اینجا می‌نگارم ، به یک نیت عمومی گرفتم که به نظرم در مجموع ، جان کلام را می‌رساند و از نگاه من ، در کُل ، خوب است :

به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم // بهارِ توبه شکن می‌رسد چه چاره کنم
سخن دُرُست بگویم نمی‌توانم دید // که مِی خورند حریفان و من نظاره کنم
.
مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی // چرا ملامتِ رند شراب‌خواره کنم
.
زِ باده خوردن پنهان ملول شد حافظ // ببانگ بربط و نِی رازش آشکاره کنم

امروز صبح در کوچه صدای ساز و نوای سُرنا و دُهل پیچیده بود ، از آن نوع اصوات غیرِ معمول و کمیاب که احتمالاً سالی یکبار به گوش می‌رسد ، و برای من به‌شخصه آمدنِ نوروز را با رنگ و بوی باستانی تداعی می‌کرد . انگار در ۷۰۰ - ۸۰۰ سالِ پیش هستیم و نوازندگان با ساز و نوا در کوچه پس‌کوچه‌های شهر به پیشواز بهار و سالِ نو رفته‌اند و با سازهای‌شان مردم را به رقص و پایکوبی فرا می‌خوانند .
یجورایی صدایِ زندگی از اعماقِ تاریخ می‌داد !
نوازندگان اما ، یک مرد جوان به همراهِ پسربچه‌ای با لباسِ قرمز رنگ بود .

امروز یک خانم جوان را در شهرک ، سوار بر دوچرخه دیدم و بسیار مشعوف شدم ، و مرد بقالِ جوانی را دیدم که وقتی درباره‌ی کیفیت بهداشتیِ یک محصولِ خوراکی از او سؤال کردم ، با صداقت پاسخ داد که : "خیر ! این محصول بهداشتی نیست !" و من را از خرید آن منصرف کرد . با اینکه به نفع‌ش بود دروغ بگه ، دروغ نگفت !
یعنی منظورم اینه که زندگی اونقدرا هم که فکر می‌کردم سیاه و داغون نیست . و هنوز می‌توان به بعضی چیزها ، بعضی آدم‌ها امیدوار بود !


در ساختارِ قبیله‌ای - مافیاییِ حکومتِ جمهوری اسلامی که به مدت چهل سال اجازه‌ی رشدِ طبیعی و نرمالِ نیروهای یِ مستقل و تفکرات منتقدانه‌ی عدالت‌خواه و آزادی‌خواه را گرفته است ، وقتی صحبت از اپوزوسیون می‌شود باید کمی شک کرد ! بعلاوه‌ی اینکه این مثلاً اپوزوسیون از امکانات اطلاعاتی و رسانه‌ای کشورهایی مثل انگلیس و آمریکا هم بهره ببرد که پشت پرده همواره با رژیم ی داستان‌ها داشته‌اند .
براین اساس من از همان اوایل ، بصورت تار و مبهم متوجه شده بودم که اصلاحطلب ، اصولگرا ، اعتدالیون ، چپ‌های حکومتی و اپوزوسیونِ مدعی براندازی . خلاصه جمیع‌ و الاجمعینِ بازیگرانِ این خیمه‌شب‌بازیِ ملال‌آور ، همه سر در یک آخور دارند (البته بعضیاشون ، هم سر در آخور دارند هم سر در توبره ، اون خیلی زرنگ‌اشون !!) چراکه صحبت بر سرِ قدرت و ثروت است ، و اینکه چطور یک ملتی را مدیریت کنند تا با حداقل تنش و خسارت بتوانند ثروت‌ها و منابع‌شان را به نفع اقلیت حاکم و متحدانِ خارجی‌شون چپاول کنند . در این راه از مذهب و دین استفاده‌ی ابزاری می‌کنند تا قوه‌ی تشخیصِ ملتی را از کار بیاندازند ، از قابلیت‌های رسانه‌ها چه داخلی ، و چه انگلیسی - آمریکایی بهره می‌گیرند تا واقعیت‌ها را تحریف شده و آنطور که مطلوبِ بازیگرانِ اصلی است به خوردِ جامعه بدهند ، از ایجادِ رعب و وحشت برای سرکوب استفاده‌ها می‌برند و . بنابراین از اول هم رضایت ملت و نظر مردم چندان نقش تعیین کننده‌ای در معادلات این بازی نداشته و ندارد ، اِلّا آنجا که برای بُرد و باخت یک جریان یا گروه ذینفع ، لازم باشد مردم به عنوان مُهره‌ ، در زمینِ‌بازی به بازی گرفته شوند ؛ اونوقت مردم مهم می‌شوند و نظرشان ارزشِ شنیدن دارد !! وَاِلّا ، مِن‌حیث‌ِالمجموع بازیگران اصلی این بازی همه با هم در کُلیات ، اینکه مردم اساساً لازم نیست خیلی جدی گرفته شوند (خیلی بدانند) ، موافق و هم نظرند . اما خوب رقابت بر سر اصل قدرت و تصاحب آن ثروتِ عظیمِ باد آورده هم گاهاً اصطکاک ایجاد می‌کند و جرقه‌های این اصطکاکات ، بعضاً گوشه‌هایی از واقعیت‌های پشتِ‌پرده‌ی آن جنگِ زرگریِ تدارک دیده‌شده برای مخاطب عام (مردم) را رو می‌کند . و امروز ظاهراً جنگ بینِ نیروهای بازیگر ، دیگه خیلی جدی شده است ، طوریکه جنبه‌ی مرگ و زندگی پیدا کرده است ؛ و ما شاهدیم پرونده‌های فسادی رسانه‌ای می‌شود که می‌تواند برای همه‌ی بازیگرانِ خیمه‌شب‌بازی جنگِ قدرت تبعاتِ منفی داشته باشد ! و به نوعی مخاطبِ عام را به نمایشی بودن اَکت‌های پیشین آگاه کند (؟)
دارم درباره‌ی رسانه‌ای شدن پرونده‌ی فسادِ فردی به نام مرجان شیخ‌الاسلامی آل آقا متهمِ اختلاسِ ۶,۶ میلیون یورویی در رابطه با دلالی نفت حرف می‌زنم !
نکته‌ی جالب در این جریان برای من این است که متهم نامبرده در این پرونده ، که از وابستگانِ رسانه‌ای رژیم بوده ، در دورانِ فعالیت‌ش به اقتضای ضرورت ، هم در جبهه‌ی اصلاحطلبان کار کرده ، هم در جبهه‌ی اصولگرایان بوده است و امروز که با پول‌های یده شده از اموالِ مملکت در آمریکا ، در یک خانه‌ی گرانقیمت و مجلل ساکن است ، همسر یک اپوزوسیون برانداز است !! مهدی خلجی که از قضا یک زاده است و احتمالاً تحصیلات حوزوی داشته باشد (؟) یعنی حتی اگر از این زاویه هم که : اپوزوسیون حکومت ی ما اغلب زاده‌ها هستند ! به ماجرا نگاه کنید ، می‌بایست به کل داستان مشکوک شوید !
اما چرا فکر می‌کنم جریان جنگ قدرت چنان جدی شده که حالت مرگ و زندگی به خودش گرفته ؟ خوب نشانه‌ها بسیارند ، اما دیروز توئیتی دیدم از کاربری به نام مینا ورشوچی ، که در جبهه‌ی اعتدالیون فعالیت می‌کند و خودش رو کارشناس ارشد فلسفه‌ی ی و کارشناس اقتصاد معرفی کرده است ؛ با این مضمون : "در اتاق‌های فکرشان به این نتیجه رسیده‌اند که با ترامپ مذاکره کنند اما مشکل این است که نباید تیم باشد باید خودشان باشند .
[فکر نکنید نمی‌دونیم ]"

و جالبه که در جریان رسانه‌ای شدن پرونده‌ی اختلاس آن خانمِ ، این جریان اعتدالگرا بیشتر روی سابقه‌ی اصولگرا بودن (‌نژادی بودن) مختلسِ مذکور مانوور می‌دهد و سابقه‌ی اصلاحطلبی طرف را خیلی نَرم نادیده می‌اِنگارد !! چون ظاهراً گرایشات اصلاحطلبانه‌ی حاضر در جریان فعلیِ صاحب قدرت ، که اعتدالیون باشند ، تمایل بیشتری به بقا دارند (؟) یا شاید نفوذِ بیشتری دارند (؟) به هر حال میل به معرفی آن خانم به عنوان یک اصولگرای همدست با براندازان ملحدِ کافر (!!) در این طیف به شدت مشهود است .
البته در همین رابطه یک توئیت دیگر دیدم از کاربری به نام کوشان ، با این مضمون : "وقتی قرار باشد کسی را پوشش دهند تا مخفیانه مأموریتش را پیش ببرد حتی یک خط خبر از او درز نمی‌کند . وای به روزی که گماشته‌ی مزبور تخطی کند ریل عوض کند و پُررو بازی دربیاورد چنان خبر و سند درموردش منتشر می‌شود که فرصت فکر کردن را از مخاطب بگیرد !
#مرجان_شیخ_الاسلام_آل_آقا"
این کاربر که ظاهراً در جبهه‌ی سلطنت‌طلبان فعال است ، به نکته‌ی جالبی اشاره کرده بود که یجورایی به کلیت بحث من ارتباط داشت و بد ندیدم به عنوان جمع‌بندی به مطلبم بیافزایم .


خیلی ماهِ پیش یه ظرفی‌رو کنار گذاشتم تا با ضایعاتِ سبزی‌جات و میو‌ه‌جات و غیره کمپوستِ خانگی برای گُل‌ها و گیاهانم درست کنم . چون متأسفانه ، هرسال آخرای اسفند که میشه من معمولاً با فقدانِ خاکِ مناسب برای تعویض خاکِ گلدون‌هام مواجه می‌شوم ! بنابراین تصمیم گرفتم تا این مورد رو امتحان کنم ، ببینم جواب میده یا نه ! پس بستر آن ظرف‌رو با کمی خاک پوشاندم و ضایعات سبزی ، میوه و از این‌قبیل رو روی آن ریختم و بعد دوباره کمی خاک ، و به این ترتیب هربار به جای اینکه زباله‌های تَر رو دور بریزم به آن مخلوط اضافه می‌کردم تا اینکه دیگه ظرفیت‌ش تکمیل شد . و ماه‌ها به حال خودش رها شد .
دیروز خاک گلدون‌هام رو عوض کردم ؛ و از خاک آن کمپوستِ خانگی برای اینکار استفاده کردم ؛ با کمالِ افتخار باید بگم ، خاکی که تولید شده بود واقعاً خاک خوب ، سالم و مرغوبی بود . مثلِ خاک جنگل شده بود بی‌اِغراق ! واقعاً کِیف کردم و امیدوارم گُل‌هام هم حالشو ببرند !!
اما در جریانِ تعویضِ خاک گلدان‌ها ، وقتی می‌خواستم نخل‌های نونهالم‌رو از گلدانی به گلدانِ دیگر منتقل کنم متوجه شدم عجب ریشه‌های قَوی و محکمی دارند ! ریشه‌های سفید رنگِ سالمی که تا عمق گلدان (تا آنجا که امکان داشتند) رشد کرده بودند و کارِ انتقالِ نهال را برای من سخت و وقت‌گیر کردند ، چون ناچار شدم کُلِّ خاکِ گلدان رو با دو برابرِ دقت معمول خالی کنم تا بتوانم آن نخل‌های نونهالِ خوشگلِ خُرما را بدون آسیب‌دیدگی از ریشه درآورده و به گلدانِ خودشان منتقل کنم . اعتراف می‌کنم واقعاً برام غیرمنتظره و عجیب بود ! چون اصلاً به ظاهرِ آن نونهالانِ نَرم و نازک نمی‌خورد که چنان ریشه‌های قَوی و محکمی داشته باشند !

دقیق یادم نیست کجا خوندم (فکر کنم در کتاب‌های آقای باستانی پاریزی خونده باشم (؟)) که نَقل کرده بود 'سندبادِ بحری' یک شخصیت حقیقی و واقعی بوده است ، ایرانی و از اهالی جزیره‌ی کیش .
درواقع او ، سندباد ، در دورانِ خودش یک ِ دریایی بوده است ! حالا اینکه چه خصوصیاتِ قابلِ توجه‌ای داشته ، یا چه کارهایی کرده است که بعدها ، تبدیل به یک شخصیتِ ماجراجوی افسانه‌ای و مرموز شده ، جای سؤال دارد (؟) و باعثِ برانگیختن حس کنجکاوی ، درباره‌ی زندگیِ واقعیِ این شخصیت جذّاب و ماجراجو می‌شود !
دیشب یه فیلم درباره‌ی ماجراهای سندباد می‌دیدم که ناخودآگاه یادِ تبارِش افتادم و اینکه چرا اینقدر کم درباره‌ش می‌دانیم !


بواقع که بهترین قسمتِ سیزده‌بدر همانا کاهوسکنجبینِ آن می‌باشد ! و سایر قسمت‌ها چون وسطی ، پاسور ، بزن و برقص ، آش ، جوجه و چایی ذغالی ، . با فاصله ، در حاشیه‌ی آن قرار می‌گیرند .
صحبت از چایی ذغالی شد ، چند روز پیش در یکی از آبادی‌های توریستیِ اطراف دیدم که یک فروشنده‌ی غذاهای خیابانی (یک آش فروش) ، در راستای تبلیغ محصولش با فونتِ دُرشت نوشته بود : "آشِ هیزمی" ! که اشتباه است و 'آشِ ذُغالی' درست است !! دقت بفرمایید ! : ما 'چایی ذغالی' داریم که منظور آن نوع چای بابِ طبع و دودیِ تهیه شده با شعله‌های آتشِ حاصل از سوختن چوب می‌باشد که اغلب در سیزده‌بدرها (حالا چون امروز سیزده‌بدر است مثال می‌زنم) می‌نوشیم و از نوشیدن آن دلشادیم . ما هرگز نمی‌گوییم "چای هیزمی" چون از هر نظر که بنگرید اشتباه است ، بنابراین بر همین اصل ما هرگز از عبارتِ "آشِ هیزمی" برای تبلیغ آشی که روی شعله‌های آتشِ حاصل از سوختن چوب تهیه شده است استفاده نمی‌کنیم ؛ لطفاً دقت کنید . 
نمی دونم چرا اما دوست داشتم در این روز زیبا به این نکته اشاره کنم .
هرچند که به هرحال من چون گردنم از بالش افتاده و به شکل ناجوری درد می‌کند ، طوریکه هرگاه سعی می‌کنم گردنم را به سمت راستم بگردانم ، از فرط درد تا منتهی‌الیه کتف راستم تیر می‌کِشد ، امسال سیزده‌بدرِ بدردبخوری نخواهم داشت ، اما سعی می‌کنم با کاهوسکنجبین کامِ خودم را شیرین کرده تا بنوعی تلافیِ آن درد و آن محرومیت را کرده باشم !!

اصطلاحِ 'حقِ‌نمک' را در حینِ مطالعه دیدم و به نظرم آمد که واقعاً جالب می‌شد اگر بدانیم اولین بار چه کسی اصطلاح 'نمک‌گیر' شدن را مصطلح کرد و چرا 'نمک' نزدِ قُدما اینقدر با اهمیت بوده است که در مناسبات اخلاقی و اجتماعی‌شون آن را وارد زبان و حقوقِ اجتماعی (غیرِ رسمیِ) خود کردند ؟ .
خب من یادمه یه زمانی بود (زمانِ حاکمیت اخلاقِ قدیم) که اگر شما نون و نمک کسی را می‌خوردید یجورایی در جُرگه‌ی نزدیکان و محارم طرف قرار می‌گرفتید ، و به همان نسبت ، اگر به طرف خیانت می‌کردید و حرمت نون و نمکی را که خورده بودید می‌شکستید تبدیل می‌شدید به یک فرد منفور ، ناشُکر و غیرقابل اعتماد و یا به شکل دقیق‌تر نمک‌نشناس که قابلِ بخشایش نبود ؛ و بر این اساس خیلی‌ها (آنها که صاحب مرام و معرفت بودند) برای اینکه نمک‌گیر شخصی نشوند (خصوصاً اگر با طرف حساب‌کتاب ، مشکل یا حتی دشمنی داشتند) از پذیرفتن غذای وی خودداری می‌کردند ، چون اگر نمک‌گیر می‌شدند از لحاظ اخلاقی موظف به رعایت بعضی محدودیت‌ها می‌شدند که ممکن بود دست و پاشون رو ببنده .
اصطلاح نمک‌نشناس امروز دایره‌ی وسیع‌تری را دربرمی‌گیرد ، و به شخصی که جواب لطف و محبت دیگران را با بدی پاسخ گوید اطلاق می‌شود .
ایضاً در زمان‌های دور ، نمک محصولی با ارزش به حساب می‌آمد و حتی در بعضی دوره‌های تاریخی در جوامعی به عنوان واحد پولی برای مبادلات کالا بکار می‌رفت و علاوه بر این کاربرد ، از آن برای حفظ و نگهداریِ مواد غذایی ، مثل ماهی و گوشت استفاده می‌کردند ، چون نمک‌سود کردنِ آن مواد غذایی از فسادشان جلوگیری می‌کرد .
اما آدم‌های قدرشناس و شاکر در دسته‌بندی‌‌های من جایگاهِ والا و شایسته‌ای دارند ، شما می‌توانید قدردانِ طبیعتی که شما را تغذیه می‌کند باشید ، از خاک و آب گرفته تا پرتوهای درخشانِ نورخوشید . می‌توان قدردانِ جامعه ، خانواده یا فرهنگی بود که حامی شما بوده و به دُرستی و راستی شما را پرورده ، جامعه‌ای که احیاناً از خدماتش بهره برده‌اید ، در آن رُشد کرده‌اید و صاحب تفکر و نگرش سالم شده‌اید ، یا می‌توان خدایی را شاکر بود که به واسطه‌ی دین و مذهبی که دارید آن را می‌پرستید .
شکرگزاری و قدرشناسی از جمله رسومات یا صفاتِ دلپذیری است که اگر اشتباه نکنم در اغلب فرهنگ‌ها ، مذاهب و تمدن‌ها نوعی ارزش اخلاقی قلمداد می‌گردد ، در فرهنگ‌ ما هم زمانی شُکرگزاری و قدردانِ نعمات بودن ارزش محسوب می‌شد ، چونانکه در فرهنگ عامیانه داریم که گویند : شُکر نعمت نعمتت افزون کند ، کفر نعمت نعمتت بیرون کند ؛ و من فکر می‌کنم بد نباشه در دنیای امروز که جامعه از فرهنگ قدرشناسی ، تشکر و قدردانی کمی دور افتاده در راستای احیای این فضیلت اخلاقی کمی کوشا باشیم ، تا بلکه طبیعت و جامعه را از خطر تباهی برهانیم .
اینها که تحریر کردم همه به قصد درسِ اخلاق دادن بود !!

دارم تزوکات تیموری می‌خونم که شرح تیتروارِ لشکرکشی‌ها و ت‌های تیمور گورکان ملقب به تیمور لنگ (۱۳۳۶ - ۱۴۰۵م) از زبان خودش است ، که ظاهراً به دست کاتبان دربار یا حکومتش ثبت و ضبط شده است (؟) هرچند که در اصالت این متن میان کارشناسان اختلاف هست (به نظر برخی از کارشناسان رویدادهای ثبت شده در این متن از لحاظ تاریخی تطبیق نمی‌کنند (؟)) اما برای من جالب است و به نظرم مطالعه‌ش خالی از لطف نباشد ! چراکه یک تصویر کلی از فضای ی-اجتماعی آن دوران ، و اینکه فاتحانی مثل تیمور در دوران خودشان چطور فکر و عمل می‌کرده‌اند به خواننده می‌دهد . و جالبه که مطالعه‌‌ی این متن همزمان من را به یاد سریال تاریخی 'سربدارن' انداخت که زمان بچگی از تلوزیون تماشا می‌کردم (اون زمان سریال‌های تلوزیون قابل مشاهده بودند و گاهاً خاطره‌ساز !) و دقیقاً وقتی یاد آن سریال افتادم که در قسمتی از متن خواندم : زمانی که تیمور به قصد فتح بلاد ایران به شهرهای (ملوک) مختلف و طوایف حاکم بر آنها حمله می‌کند ، اول سعی می‌کند از اتحاد این ممالک در مقابل خود و لشکرش جلوگیری کند و بعد بر سر هرکدام خراب شده و آن‌ها را یک‌به‌یک ضمیمه‌ی حاکمیت خود می‌کند . سپس برای آنها در قالب نوعی حکومت نظامی ، داروغه تعیین می‌کرده تا بر امورات آن شهر حاکم و ناظر باشند ، در این بین شهر اصفهان زیرِ بار نمی‌رود و شورش (قیام) می‌کند ، قیام‌کنندگان داروغه‌ی دست‌نشانده را به اضافه‌ی سه هزار سربازِ تیموری می‌کُشند . وقتی شرح این قیام رو می‌خوندم ضمنِ تحسین شجاعتِ مردم اصفهان و تاریخ جالبِ این شهرِ تاریخی ، یادِ سریال سربداران افتادم ! یاد قاضی شارع (شخصیت منفی داستان) که همیشه هنگام خطابه با تأکید می‌گفت : "اهالیِ باشتین .!!" و آن شعار معروف‌شان که : "ما سر به دار می‌دهیم ، تن به ذلت نمی‌‌دهیم ." . این برام خیلی جالب بود ! و جالب‌تر اینکه قیام سربداران که توسط مردم سبزه‌وار در تاریخِ خودش با استقلال از ایلخانان به پیروزی رسید و مدتی در خراسان حاکم بودند توسط همین تیمور سرکوب شد . و من بدونِ اینکه به این امر واقف باشم (هنوز به اون قسمت‌ها نرسیدم ، اگر چیزی درباره‌ی سربداران در متن وجود داشته باشد (؟)) ، فضای آن دوران را (بصورت تصویری) تنها از خلال متن گرفتم ؛ این قابل توجه است چون ادبیاتِ بکار رفته در متن به نوعی حالت گزارشی دارد و یک اثر ادبی (طوریکه به وقایع شاخ و برگ بدهد و فضاسازی کند) به حساب نمی‌آید . پس به نظرم باید این حسِ روشن و دیدِ واضح را که من از خواندن متن دریافت کردم ، به حساب موفقیت سریال سربداران گذاشت و به عوامل ساختش تبریک گفت !
موردِ بامزه‌ی دیگه‌ای که متوجه شدم این است که به استناد این متن تیکه‌کلام تیمور لنگ ، هر وقت قصد داشت اعمال و افکارش را شرح بدهد : "کنکاشی که [.] کردم" بوده است !! که معادلش به زبان ما می‌شود 'حساب‌کتاب کردن' یا 'دو دوتا چهارتا کردن' و از این‌ قبیل . !!

♧ اما درباره‌ی قیامِ سربداران ، در ویکیپدیا خواندم :
"سربداران نام جنبشی از شیعیان ایران، در سده هشتم خورشیدی بود. پس از یکصد و بیست سال چیرگی قوم تاتار و مغول بر ایران و بسیاری از مناطق آسیا، جنبشی مردمی در باشتین و سبزوار خراسان علیه ستم و تعدی فرمان‌روایان مغول و عاملان آنان با شعار : (سر به دار می‌دهیم تن به ذلت نمی‌دهیم) رخ داد. از تلاش پیگیر رهبران آزاده این قیام، منجر به تشکیل حکومت مستقل ملی و شیعه مذهب ایرانی در خراسان شد ."
♧ درباره‌ی تیمور لنگ (همان منبع) :
"تیمور گورکان (۷۴۸–۷۸۳ ه‍.خ / ۷۷۱–۸۰۷ ه‍.ق / ۱۳۳۶–۱۴۰۵ م.)، معروف به تیمور لنگ، نخستین پادشاه گورکانی(تیموری) و پایه‌گذار این دودمان شاهی است که در بیشتر سرزمین‌های آسیای مرکزی و غربی حکمرانی کرد. تیمور در زبان جغتایی به معنای «آهن» است و از او با القاب «امیر تیمور»، «تیمور لنگ»، «تیمور گورکان» و «صاحبقران» یاد شده‌است."
♧ سریالِ سربداران ، ویکیپدیا :
"سربداران سریالی است تاریخی که بر اساس قیام سربداران خراسان به رهبری شیخ حسن جوری علیه استیلای مغول بر ایران ساخته شده‌است. کارگردان این مجموعه محمدعلی نجفی بوده و کیهان رهگذار نویسندگی و مشاور کارگردانی آن را بر عهده داشته‌است."

"و امر نمودم . در راه‌ها به مقدار یک منزل رباطی [کاروانسرا] تعمیر نمایند و راه‌داران و مستحفظان در راه‌ها مقرر دارند و در هر رباطی جمعی را متوطن سازند که راه‌داری و نگاهبانی بدیشان متعلق باشد و مال که از اهل غفلت [راه‌ن] در راه‌ها به ی برود راه‌داران از عهده برآیند ."
و اگر دُرست متوجه شده باشم این یعنی اموال مردم و کاروان‌های مسافر ، در راه‌های زمان حکومت تیمور علاوه بر اینکه توسط راه‌داران حفاظت می‌شده است به نوعی بیمه هم بوده (؟) یعنی اگر راه‌زنی اموالِ قافله‌ای را غارت می‌کرده ، قافله‌سالار یا صاحب مال می‌توانسته با مراجعه به ریاست راه‌داران که ساکنِ کاروانسراهای بین راه بوده‌اند خسارت دریافت کند !
این سیستم و امنیتی که متعاقب آن برای تُجّار ایجاد می‌کرده به نظرم در دوران خودش پیشرو و جالب اومد ! 


شاعر در اینباره می‌فرمایند :

باغ درآید یَنگَمان ، چهارباغ درآید یَنگَمان // انگورا پُخته شدن ، خورده برآید یَنگَمان
یَنگَمان بالا شِنین دامن‌ِتان چنگ نگیره // از برای عشق‌ِتان مُلّا اَکِم (؟) زن نگیره !!
.
:))
و ا ز قضا من امروز بسیار سرحال و خوشحالم .


در یک اقدامِ ناگهانی به درختانِ اَقاقیای کاشته شده در برابر ساختمانِ سازمان آب حمله‌وَر شده و یک شاخه ، پُر از خوشه‌های شکوفه‌های معطر اَقاقیا چیده و بصورت چراغ خاموش محل جُرم را ترک کردم !! و فقط این نبود ، یک رُزِ صورتی (از آن رُزهای واقعی با عطری مدهوش کننده) نیز چیدم .!! خلاصه‌ اینکه یک دستبردِ اساسی به باغچه‌ی سازمان آب زدم و الآن خانه از عطر خوشِ خوشه‌های سفید اقاقیا و آن رُز صورتی سرشار است ؛ و متأسفانه باید اعتراف کنم که اصلاً احساس گناه نمی‌کنم ، تازه یجورایی سرخوش و سرِحال هم شدم .
آلشانی می‌گوید : "زندگی مگر چیست جُز لذّت همین ماجراجویی‌های کوچک به اضافه‌ی عطرِ مدهوش کننده‌ی اردیبهشت :) ."

نکته‌ی جالبی که اخیراً درباره‌ی رفتارِ (متولیان) مساجد شهرک متوجه شده‌ایم این‌ است که جمعه‌ها اذان پخش نمی‌کنند ! کلِ روزهای هفته ، با صدای بلند ، اذان پخش می‌شود اِلّا روزهای جمعه ؛ رفتارشون قشنگ به رفتارِ بازار شباهت دارد که جمعه‌ها تعطیل است ! البته تعجبی ندارد ، وقتی در محوطه‌ی مسجد مغازه می‌سازند و به کسبه اجاره می‌دهند باید هم رفتار کاسبان را به خود گرفته و جمعه‌ها به بلندگوها و مناره‌های‌شان استراحت بدهند ! چراکه مساجد شهرک دیرزمانی است که به محل کسب تبدیل شده است . (و پارک‌های بازیِ کودکان به گورستان)
یه زمان می‌گفتند ت ما عین دیانت ما‌ است ! الآن به نظر من بهتر است آن جمله را به این شکل تغییر دهند که : دیانت کسب و کار ما است !
♧ اصلاح می‌شود آنها (مساجد شهرک) اذانِ مغرب در غروب جمعه را از بلندگوهای خود پخش کردند ، حالا یا بخاطر ماه‌رمضون بوده یا همیشه اذانِ مغرب در روزهای جمعه را پخش می‌کردند و من توجه نکردم (؟)!

اردیبهشت داره تموم می‌شه اما هنوز ، وقتی به چشم‌اندازِ زیبای (بی‌نهایت زیبای) رشته‌کوه‌های البرز در اُفق نگاه می‌کنم ، می‌توانم سفیدی برف را روی قُلل مرتفع‌‌ِش ببینم . و همین ، زیبایی و شکوهِ چشم‌اندازِ کوهستانیِ مقابلم را برای من چند برابر می‌کند . عاشقشم :) مخصوصاً وقتی ابرهای سفیدِ پنبه‌ای ، مثلِ بالش‌های عظیم بر فرازِ کوه‌های برفی ، در آسمان آبی و پاک شهرک معلق‌اند ، و موافق با جریان باد در هوا شناورند .

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Troy رفع توقیف قانونی و سریع خودروهای لیزینگی 09366334041 پرستوی مهاجر aaaaa just technology سازه های چادری مرجع تخصصی فیلم و سریال ایرانی دختر شیطون